English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 263 (7359 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
impact effect U اثر برخورد
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
node U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
nodes U محل برخورد بردارهادر نمونه برداری
front U نما طرز برخورد
fronting U نما طرز برخورد
strike U برخورد
strikes U برخورد
meet U : برخورد کردن یافتن
meet U برخورد کردن
meets U : برخورد کردن یافتن
meets U برخورد کردن
condition U اضافه کردن داده ارسالی پس از برخورد با مجموعه پارامترها
drag U ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
dragged U ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
drags U ضربهای که گوی بیلیارد پس از برخورد متوقف میشود وسیله کنترل قرقره ماهیگیری
stop U برخورد
stopped U برخورد
stopping U برخورد
stops U برخورد
approach U برخورد
approached U برخورد
approaches U برخورد
crash U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashed U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashes U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashing U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
crashingly U سقوط هواپیما تصادف خودرو برخورد به چیزی
avalanche U هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد
avalanches U هر یک از چند پروسهای که در ان برخورد یونها یاالکترونها سبب ایجاد یونها یاالکنرونهای جدید میشود که این ذرات خود سبب برخوردهای هر چه بیشترخواهند شد
hit U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hits U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
hitting U اصابت تیر تصادف ضربه زدن به دشمن خوردن گلوله به هدف برخورد کردن با دشمن اثرتیر
dead U دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
criterion U مشخصاتی که با آن برخورد خواهد شد
accessible U خوش برخورد
contact U برخورد
contact U اتصال الکتریکی برخورد
contacted U برخورد
contacted U اتصال الکتریکی برخورد
contacting U برخورد
contacting U اتصال الکتریکی برخورد
contacts U برخورد
contacts U اتصال الکتریکی برخورد
attitude U برخورد
attitudes U برخورد
frozen U برخورد یک گوی با گوی دیگریا لبه میز
encounter U رویاروی شدن برخورد
encountered U رویاروی شدن برخورد
encountering U رویاروی شدن برخورد
encounters U رویاروی شدن برخورد
striking U برخورد
strikingly U برخورد
impact U برخورد
impact U برخورد کردن
impacts U برخورد
impacts U برخورد کردن
incidence U برخورد
incidence U برخوردکردن میدان برخورد
merged U باهواپیمای دشمن برخورد کرددر رهگیری هوایی
tile U مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
tiles U مرتب کردن گروهی از پنجره ها به طوری که در کنار هم و بدون برخورد روی هم نمایش داده شوند
affable U خوش برخورد
channel U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channeling U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channelled U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
channels U جداسازی کانال ها بر حسب مقدار برخورد بین دو کانال هر قدر برخورد کمتر باشد کانال بهتر است
breast U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
breasts U برخورد سینه قهرمان دو به نوار
greet U درود برخورد
greeted U درود برخورد
greets U درود برخورد
kiss U برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kissed U برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kisses U برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
kissing U برخورد اهسته یک گوی بیلیارد با گوی دیگر
conflict U برخورد
conflicted U برخورد
conflicts U برخورد
swish U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swished U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishes U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
swishing U گل بدون برخورد با حلقه بسکتبال
reception U برخورد
receptions U برخورد
chatter U برخورد کردن
chatter U ضربه زدن برخورد
chattered U برخورد کردن
chattered U ضربه زدن برخورد
chattering U برخورد کردن
chattering U ضربه زدن برخورد
chatters U برخورد کردن
chatters U ضربه زدن برخورد
bounce U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounce U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounced U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounced U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
bounces U جلوگیری از تماس با کلید که باعث چندین برخورد میشود
bounces U برخورد چندین کلید در اثر تنظیم غلط
netball U توپی که پس از برخورد با لبه تور به زمین میافتد
tolerate U برخورد هموارکردن
Other Matches
head crash U برخورد فیزیکی نوک خواندن /نوشتن با سطح دیسک برخورد نوک خواندن ونوشتن با سطح ضبط شونده یک دیسک سخت که نتیجه اش از دست اطلاعات میباشد خرابی هد
collisions U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
collision U برخورد کردن برخورد تصادف کردن
osculation U برخورد
tangency U برخورد
collisions U برخورد
confliction U برخورد
appulse U برخورد
ill favored U بد برخورد
clash U برخورد
clashed U برخورد
intersect U برخورد
intersected U برخورد
intersects U برخورد
clashes U برخورد
criss-cross U برخورد
criss-crossed U برخورد
criss-crosses U برخورد
criss-crossing U برخورد
collision U برخورد
conflux U همریزگاه برخورد
collision rate U میزان برخورد
collision frequency U فراوانی برخورد
collision rate U نرخ برخورد
coincidence U تطبیق برخورد
collision rate U سرعت برخورد
conflict of interest U برخورد منافع
impact factor U ضریب برخورد
tilt U منازعه برخورد
tilted U منازعه برخورد
tilts U منازعه برخورد
affect U احساسات برخورد
coincidences U تطبیق برخورد
affects U احساسات برخورد
crossing point U محل برخورد دو خط
crossing points U محل برخورد دو خط
collision energy U انرژی برخورد
contiguity U برخورد تماس
take the blade U برخورد شمشیرها
touche U اعلام برخورد
unsporting conduct U برخورد ناجوانمردانه
zone of contact U محل برخورد
My pride was wounded ( hurt) . U به غیرتم برخورد
fall on <idiom> U برخورد (بامشکلات)
probability of collision U احتمال برخورد
meeter U برخورد کننده
intersection point U محل برخورد
effective collision U برخورد موثر
elastic collision U برخورد کشسان
elastic collision U برخورد الاستیک
osculate U برخورد کردن
electron impact U برخورد الکترونها
head on collision U برخورد رودررو
head oncollision U برخورد رویاروی
impact force U نیروی برخورد
impact hardness U سختی برخورد
impact parameter U پارامتر برخورد
impact sound U صدای برخورد
impact strength U استحکام برخورد
impact test U ازمون برخورد
inelastic collision U برخورد ناکشسان
jct U محل برخورد
tolerates U برخورد هموارکردن
knock-up U برخورد کردن
knock up U برخورد کردن
tolerating U برخورد هموارکردن
tolerated U برخورد هموارکردن
knock-ups U برخورد کردن
noncontact sports U ورزشهای بدون برخورد
collision of the second kind U برخورد نوع دوم
collision of the first kind U برخورد نوع اول
meeting U اتصال برخورد میتینگ
maladdress U برخورد بد ترک ادب
glad hand <idiom> U بااهمییت برخورد کردن
warm up <idiom> U دوستانه برخورد کردن
he was provoked by my words U سخنان من باو برخورد
inelastic cross section U مقطع برخورد ناکشسان
spume U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
ocean foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
sea foam U کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
smashes U برخورد خرد کردن
snagging U بمانعی برخورد کردن
snags U بمانعی برخورد کردن
meetings U اتصال برخورد میتینگ
smash U برخورد خرد کردن
snag U بمانعی برخورد کردن
absence of blade U عدم برخورد شمشیرها
spume U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sideswipes U برخورد کردن به پهلوی چیزی
near collision U حالت نزدیک برخورد دوهواپیما
sideswipe U برخورد کردن به پهلوی چیزی
beach foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
sea foam U کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
kissoff U برخورد 2 تیر با یکدیگربرروی هدف
to run upon any one U بکسی برخورد یا تصادف کردن
to collide head on U با هم شاخ بشاخ برخورد کردن
effective collision cross section U سطح مقطع برخورد موثر
impact loss U افت انرژی در اثر برخورد
personal remarks U اشارات وسخنانی که به شخصیت کسی برخورد
to be coming up to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come towards U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to approach U به طرف کسی رفتن برای برخورد
to come to meet U به طرف کسی رفتن برای برخورد
streetwise U ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
anthropogenic U مربوط به برخورد وتماس بشر با طبیعت
touches U برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
to bump [into] U برخورد کردن [بهم خوردن ] [با کسی یا چیزی]
catch a rail U برخورد تخته موج سواری باموج و سرنگونی
grazing point U نقطهای که مسیر گلوله به مانع برخورد میکند
circular dispersion U قطر کوچکترین دایرهای که 57% پرتابه ها به ان برخورد میکنند
coastal refraction U تغییر جهت امواج رادیویی در برخورد به ساحل
impingement U برخورد گازهای با سرعت زیاد به ساختمان هواپیما
collision detection U تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
touch U برخورد شمشیر به بدن ضربه فنی کشتی
blackguards U سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
radar danning U ناوبری به وسیله رادار برای احتراز از برخورد به مین
blackguard U سرویسی که بدون برخورد به دیوارهای طرفین به دیوارمقابل بخورد
internally blown flap U فلپ بزرگی که جریان اصلی گازها به ان برخورد میکند
to walk on eggshells <idiom> U در برخورد با فردی یا موقعیتی بیش از اندازه مراقب بودن
atmospheric braking U کند شدن سرعت حرکت یک جسم هنگام برخورد بااتمسفر
sonic booms U صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
terrain avoidance U اجتناب خودکار هواپیما از برخورد باموانع زمینی هنگام فرود
downwash U زاویه انحراف هوا بطرف پایین دراثر برخورد با یک ایرفویل
his words injured my feelings U سخنایش بمن برخورد سخنانش احساسات مراجریحه دار کرد
sonic boom U صدای برخورد هوا با جلوهواپیمای دارای سرعت مافوق صوت
end stop [Engineering] U توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
stop [Engineering] U توقف [برخورد] [محدودیتی برای حرکت یک سیستم مکانیکی و یا تکه ای] [مهندسی]
isoclinic wing U بالی که زاویه برخورد ان هنگام خم شدن در اثر نیرونیز ثابت میماند
variable incidence U جسمی که بصورت لولایی نصب شده بطوریکه زاویه برخورد ان تغییر میکند
variable pitch U جسمی که بصورت لولایی به ملخ نصب شده که در ان زاویه برخورد گام نامیده میشود
two phase commit U ن میشود که هر مرححله تراکنش صحیح است و معتبر , پیش از برخورد با تغییرات پایگاه داده ها
controllable twist U تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
draw U ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه
draws U ضربهای که باعث برگشتن گوی بیلیاردپس از برخورد میشود حذف اسب از دور مسابقه کشیدن زه
mechanical mouse U mouse حرکت داده میشود و توپ درون آن می چرخد و به احساس کننده ها که حرکات افق و عمودی را کنترل می کنند برخورد میکند
pitot pressure U فشار برخورد هوا که به منظور اندازه گیری سرعت هوا بکار میرود
concentration cell corrosion U نوعی برخورد که در ان اختلاف پتانسیل الکترودها دراثر اختلاف غلظت یونهاالکترولیت میباشد
longitudinal dihedral U اختلاف زاویهای بین زاویه برخورد بال و زاویه برخوردسکانهای افقی که دومی معمولا کمتر است
chine U عضو طولی در کنار بدنه شناورهای دریایی یاهواپیماهای دریایی که محل برخورد سطوح فوقانی وتحتانی میباشند
buffer state U دولت کوچکی راگویند که بین دو کشور بزرگ واقع شده و از برخورد وبروز اختلاف بین انهاجلوگیری میکند
northern lights شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris U شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dance U شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
Aurora Polaris U شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
merry dancers U شفق شمالی [که به علت برخورد ذرات گاز معلق در اتمسفر زمین با ذرات بارداری که از سمت خورشید ساطع میشوند در آسمان مناطق نزدیک به قطب شمال رخ میدهد]
colliding U تصادف کردن برخورد کردن
collided U تصادف کردن برخورد کردن
collide U تصادف کردن برخورد کردن
collides U تصادف کردن برخورد کردن
crosses U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crossest U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crosser U تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
crushes U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crushed U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
crush U له کردن خرد کردن برخورد کردن بزمین
to hit U اصابت کردن [برخورد کردن] [ضربه زدن ] [زدن]
zero insertion force socket [قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند]
galncing collision U برخورد پهلو به پهلو
atmospheric refraction U شکست نور دراثر برخورد به طبقات جوی شکست جوی نور
Recent search history Forum search
1tink and grow rich
119 hrs · Sometimes the good you try to do to help others, ends up being thrown back at your face. Do things for Allah's sake, not to please people.
2single gas
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com